- یک رنگ
- دارای رنگ واحد مقابل دورنگ و رنگارنگ، بی ریا و صمیمی
معنی یک رنگ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دارای یک رنگ بودن مقابل دورنگی، صمیمی بودن مخلص و یک جهت بودن
چیزی که با چیز دیگر همرنگ باشد، کنایه از بی ریا و موافق
به لون واحد، همرنگ، دوست بی ریا
برنگ واحد در آمدن، صمیمی و بی ریا شدن
آکرماتیک
که رنگ تند دارد که سیر رنگ است مقابل کم رنگ: چای پر رنگ
آب و رنگ اورنگ، خنجرتیز شمشیر آبدار
یک چهارم، یک چارک
اخلاص
آستر رنگی کم رمق که بوسیله آن جای عوامل و عناصر یک تابلو مشخص میشود. نقاش بروی ته رنگ رنگ اصلی را قرار میدهد
دارای رنگی مانند رنگ فیل فیلی
ناخوش بیمار، خجل شرمگین، نوعی رنگ سرخ
نادرست نویسی سد رنگ رنگارنگ، سد روی آن چه دارای صد رنگ یا رنگهای گوناگون باشد رنگارنگ ملون: جامه صد رنگ
یکه، تک وتنها، به تنهایی
پشت سرهم، یک نفس و بدون درنگ
آنچه رنگ نداشته باشد، کنایه از ساده و بی آلایش، طرح ساده که نقاش بر روی پارچه یا کاغذ می کشد و بعد آن را رنگ آمیزی می کند
سفید، پاکیزه، لطیف، رنگ پاک و پاکیزه
اخلاص، صداقت و دوستی بدون شائبۀ ریا و نفاق
دو چیز که به یک رنگ باشند، کنایه از همتا، همانند
مقدار و زمانی اندک و نامعلوم، چندی، مدتی، روزگاری، برای مثال سلیمی که یک چند نالان نخفت / خداوند را شکر صحت نگفت (سعدی۱ - ۱۷۴)
نخستین رنگ که نقاش به در و پنجره یا دیوار می زند، آستر، در هنر نقاشی رنگی که ابتدا بر روی تابلو می زنند و سپس رنگ های اصلی را به کار می برند، کنایه از اثری خفیف و اندک از هر چیزی
سنگ سلیمانی مغنیسا
پاک پاکیزه نظیف
برنگ مشک مشکی سیاه
رنگ باخته کم رنگ، ناتمام ناقص
دارای یک رنگ، دارای یک سجیه وعادت
پشت سرهم پی درپی
پشت سرهم پیاپی لاینقطع: اما تا آنجا که فعالیت همیشگی زن و مرد خانواده دود یک روند آشپزخانه حیاط پرگل و سبزه نشان میداد
مقدار یا زمان نامعلوم، مدتی روزگاری: یک چندباقبال توای شاه جوانبخت گرد ستم از چهره ایام ستردم. (برهانی)
تنها بتنهایی: یک تنه باهزار تن مقابله میکند
متوالیاً، مدام، دایم پشت سرهم یک نفس بدون درنگ: پشت دستگاه دودکش می نشست و یک بند ناله کسالت آور و غم افزای آنرا بگوش همسایگان می رساند
((رَ))
فرهنگ فارسی معین
رنگ های فشرده یا خمیری شکل که در نقاشی مورد استفاده قرار می گیرد، تابلویی که با آب رنگ نقاشی شده باشد، کنایه از خنجر تیز، شمشیر تیز